پدر جان روزت مبارک

ساخت وبلاگ

روز پدر است با تمام مخلفاتش. تبریک روز پدر، تغیر عکس های پروفایل شخصی به عکس پدران شان، متن های از خاطرات دوران کودکی و پدری که قهرمان یکه تاز این خاطرات بود. یکی از ساندویچ گرفتن پدرش در دوران مدرسه گفته و آن دیگری از خاطرات کوتاه کردن موهای قرمزش توسط پدری مهندس. همه اینها به اضافه اب و تابهایش صحنه بلا منازع این روزهای فضای محازی شده است. همه را می خوانی کمی تصویر سازی می کنم و در نهایت گوشه چشمی می اندازم به خاطرات کودکی ام .

هر چه به عقب تر بر می گردم و دقیق تر می شوم، می بینم پدر در خاطراتم نه تنها نقش اینچنینی نداشته بلکه غایب بزرگ خاطرات دور دست زندگی من است. هر چه تلاش می کنم تا ببینم پدر صحنه ساز کدام خاطره دوران کودکی ام بوده است هیچ چیزی عاید این ذهن عصیانگرم نمی شود. پدرم هیچ نقشی در این فانتری های کودکانه ای که دوستان تعریف می کنند برای من نداشته است. ساندویچ گرفتن پدر برای فرزندش در خانه ما ایده الی است که هیچ کدام از فرزندان حتا به مخیله شان خطور هم نمی کرد چه رسد به تصیر سازی آنهم در دوران کودکی.

اصلا یادم نمی آید که در دوران مدرسه پدرم پول توجیبی به ما داده باشد نه تنها پدر که حتا مادر هم از این افعال فانتزی چیزی بلد نبود. نه اینکه از خانواده فقیری باشیم ، نه، اتفاقا دستمان هم خوب به دهنمان می سید اما این سوسول بازی ها در خانواده ما جایگاهی نداشت. برای همین هر گاه احتیاج به پول داشتیم یا به مادر می گفتیم یا دستبردی به کیف بالای یخچال یا زیر قالی ها و در نهایت ته کمد آشپزخانه می زدیم تا آخر الامر پول نوشابه و کیک زنگ ورزشمان را جفت و جور کنیم.

تصویرهای پر رنگ من از پدرم به آن روزهای گرم تابستانی بر می گردد که مامان پلو مرغ درست کرده بود و ما سر سفره منتظر می ماندیم تا پدرم قسمت خوشمزه مرغ را که به مذاقش خوش می آمد که همانا ران مرغ بود بر دارد و در نهایت هر کدام تکه ای از آن مرغ را بر می داشتیم.یا آنروزی که برای اولین بار با پدرم به خرید رفتیم و الحق و الانصاف گرانترین شلوار پاساژ را برای من خرید. آن روزی که من خوشبخت ترین دختر روی زمین بودم.

 اگر تمام دوستان من چنین تصویرهای رنگ و لعاب داری از پدر خود دارند، پدر من یا بهتر بگویم خانواده ام رابطه ای با این تصاویر سانتی مانتال نه تنها ندارند که حتا آنرا امری در جهت بچه لوس کردن می دانستند.  تمام تصایر ذهنی من و خواهر و برادرانم خلاصه می شود در اقتدار و ابهت نگاه پدری که همه جوره با تصویر سازی او در حال ساندویچ گرفتن برای زنگ تفریح مدرسه فرزندش مغایرت دارد. گاهی دلم غنچ می زند برای تمام این افعال فانتزی که دوستانم با پدرانشنا ساخته اند اما می دانم تخیل این تصاویر در ذهن سیال من نه تنها غیر ممکن که مانعه الجمع است.

نوشته شده توسط افرا در ساعت 15:56 | لینک  | 
عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید

برچسب : پدر,جان,روزت,مبارک, نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 127 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:49