خستمه

ساخت وبلاگ

پرم از تنهایی. کفه غم ام بی نهایت سنیینی می کنه. دلم پر از غم ماجراهای این شش ماه گذشته است . حریص یک خبر خوبم. تشنه یک شادی ام. دلمر می زنه برای اون خبری که روال زندیمو از این حالت غم به یک نوسان پر حجم صعودی دعوت کنه. کاش فقط ای کاش یکنفر بود دستی به پشتم می زد و می گفت:"ف" من هستم نگران نباش.

این روزها پر از نگرانی های هستم که روز به روز انباشته می شه. خبرهای که لحظه به لحظه مایوس ترم می کنه و خدایی که انکار در دایره زندی ما را به حال خود رها کرده است. آنقدر بدم که از همه عالم و آدم  شکایت دارم. انگار محکوم شده ام به لحظه لحظه سقوط. یاس و تنهایی که  عین موریانه از درون خردم می کنه. 

این حق من نبود. این همه تلاش این همه سختی به امید چهل سالگی که در آرامش در کنار عزیزی باشی فرزندی در آغوش بگیری. اما همه آن تلاش ها بی خوابی ها جنگیدن ها بی معنا بود. این لحظه تاریخ ثابت کرد برای هیچ جنگیدم. وقتی دوستانم را می بینم که بدون هیچ جنگی لااقل تنها نیستند  غبطه می خورم به حالشان. اون مدرک دکترا رو به یک آغوش بچه می دهم. دلم می ریزد برای در دست گرفتن یک کودک. این انصاف نیست از عدالت خدا بدور است که اینهمه تلاش کنی بعد دقیقا برای آن چیزی که نمی توانی با تلاش بدست بیاوری غبطه بخوری. آرزویش را شاید به گور ببری. اما من دلم می خواهد. دلم می خواهد مادر باشم. این حق من نیست که این حس را تجربه نکنم. من آرزوی مادری بارداری و... دارم. باید به کی بگم؟ باید داد بزنم خدا؟ مگر نمی گویند تو در دلت بندگانت هستی از این دل صاب مرده خبر نداری؟ چرا رها شده ام چرا مرا اینگونه امتحان می کنی اصلا اگر امتحانی باشد. من خسته ام از این همه تلاش این همه جنگیدن این همه دنبال کردن. یکبار هم خان نعمتت را برویم بگشا بدون هیچ سختی. همانطور که به خیلی از بندگانت عطا کردی. خدایا من بنده بد تو نبودم نیستم و نخواهم بود اما تنهایی مرا ببین خستگی مرا ببین رحمی به حالم کن

به وقت جمعه شب21 شهریور

نوشته شده توسط افرا در ساعت 20:57 | لینک  | 

عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 119 تاريخ : جمعه 7 آذر 1399 ساعت: 18:11