به تاریخ تنهایی پانزدهم بهمن ماه

ساخت وبلاگ

 

 به آخرین نوشته ام در این وبلاگ که نگاه  می کنم می بینم حداقل 5 ماه است که به این وبلاگ سر نزدم. 5 ماه پر از تغییرات خوب و بد، خبرهای ناگوار، سفر و.. و در نهایت کماکان هنوز نمی دانم چه باید کرد. اول از همه ماموریتم به پژوهشگاه ف.ر.ه.نگ درست شد. چیزی که بیش از ده سال منتظرش بودم و حالا تقریبا سه ماه است که در آنجا ساکنم. خبرهای شهادت و هواپیمای اک.راین و.... و  برخی چالش ها با دکتر ش.ریفی و حمله پسر صاحبخونه هر کدام اتفاقی بود که چند ما ذهنم را مختل می کرد و حالا یک ماهی است که پیگیر انتقالی به شیراز هستم نمی دانم کار درستی است یا نه. اما می دانم که حسابی روحم خسته است و بیش از این تاب و تحمل این تنهای را ندارد. هر صبح که از خواب بیدار می شوم ناخوداگاه این سوال در ذهن ام جا خوش می کند که تو اینجا چه کار می کنی؟ با این پرسش از در خانه بیرون می آیم و عصر که روی کاناپه دراز می شک کماکان در حال تصویر سازی انتقالی به شیراز هستم. می دانم انجا ایده الی در انتظارم نیست. نه حقوق خوب نه پست دلخوش کننده ای و نه خانه راحتی. اما هر چه باشد دور برم شلوغ است . نمی دانم شاید چند صباحی هم که در شیراز ماندگار شدم بعد از عذاب های الیمی که بر سرم فرود می آید با خودم بگویم تو یک احمق بیشتر نیستی که استقلال ات را در آن شهر به این دورهمی فریبنده فروختی. همه چیز در هاله ای از ابهام است . فقط یک چیز از میان این اهامات به رویم قد علم کرده است و بیش از بیش خونمایی می کند و آن چیزی نیست جز تنهایی زجر دهنده ای که روزی به روز بیشتر درونم را غصب می کند. هر چه هست روزهای آتی محکمتر و شفاف تر می شود. با این حال در میان اینهمه ناخوشی ها که هیچ کس جز خودم از آن خبر ندارد یک خبر خوشحال کننده است که همه از آن خبر دارند و آن این است که مادرم فردا به تهران می آید.

(این متن بدون ویرایش است)

عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 183 تاريخ : شنبه 24 اسفند 1398 ساعت: 0:32