شنبه های پر شور 1

ساخت وبلاگ

چند صباحی است که شنبه ها برایم روز دیگری است. سرشار از انرژی و امید. شاید باید زودتر شروع می کردم. تقریبا یک سالی از پیشنهاد دوستم مونا گذشت تا قبول کردم در این کلاس ها ثبت نام کنم. خوب یادم هست اولین باری که مونا پیشنهادش رو داد ته دل خندیدم. از این روان شناسی بازی ها و حال خوب و هزاران کلمات قصار که پس و پیش یک مفهوم می گذارند تا با لعاب بیشتر به مخاطب ارائه کنند. البته یک بعدش هم رشته تحصیلی ام بود. از همون ابتدا یک نگاه منفی به روانشناسی بازاری داشتم. روانشناسی که همه مشکلات رو بر دوش فرد می ریزه و بهش می گه تو بخواهی می تونی. همین و بس. بدون در نظر گرفت فرهنگ، ساختار و موقعیت یک جامعه. همین میشه که بعد از مدتی یک فرد افسره تحویل جامعه داده میشه. چون بنده خدا خواست اما نشد. به همین راحتی.

با این حال بعد از اصرار های دوستم شروع کردم البته با دو پیش شرط. اول اینکه تا 3 ترم می روم و اگر خوشم نیامد حذفش می کنم. 2. اینکه زود پیش داوری نمی کنم.

روز اول، کلاس پر از جمعیت بود. باید شانس می آوردی تا صندلی گیرت می آمد. از حوزه های مختلف بودن با این حال خیلی هاشون هم افراد خانه دار بودند. جلسه اول و دوم زیاد چنگی به دل نزد.ترم دوم هم ثبت نام کردم. کلاس بیشتر از نظرم تئوری های سبک و سخیف روانشناسی بود تا یک کلاس پر و پیمان. ترم به ترم ریزش افراد داشتیم. اما از ترم سوم به بعد صحبت های مربی تلنگرهای کوچکی بود که کم کم دریافت می کردم. شاید اولین تلنگری که درون خودم احساس کردم. جلسه دوم یا سوم بود که مربی به من گفت: زود وارد کودک درونم می شوم. دقیقا همین بود همان عیبی که سالها بود دنبالش می گشتم اما پیداش نمی کردم. یعنی رویکرد دقیقا خاصی روش نداشتم. اما همین تلنگر باعث شد کلاس را ادامه بدهم. اگر چه سطحی کیفی خمکلاسی ها خیلی پایین تر بود و تقریبا می شود گفت در دو جناح مخالف بودیم. اگر من از استقلال بیش از حدرنج می بردم . بسیاری از انها دلشکسته از زندگی بودن که سر تاسرش دیگران برایش تصمیم گیری کرده اند و یکدفعه چشم باز کرده اند و از خودشان پرسیده اند من کجای زندگی هستم؟

با این حال با خودم گفتم شاید همین همکلاسی های که فکر می کنی در سطح تو نیستند چیزی برای یاد دادن داشته باشن. چه چیزی بهتر از اینکه بدانی چقدر موفق بوده ای در زندگی که تماما خود تصمیم گیرنده اش بوده ای چه خوب و چه بد. بیش از شش ترم از کلاس گذشته، ترم قبل مربی س کلاس اسمم را صدا زد و گفت که تغییرات محسوسی را درونت می بینم. اگر چه خودم قبل تر تغیرات کوچک اما سازنده را به خصوص در روابط متقابل کاری ام دیده بود اما به هر حال بیانش در یک جمع دوستانه خالی از لطف نبود.

عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 23:57