ناتوان

ساخت وبلاگ

دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶


ناتوان

احساس می کنم. درد بی حد و مرز اش را و تمنای نیازش را. تن ام این روزها همه ی مرزها را شکسته و با ولعی تمام  نشدنی حضور یک رابطه ج.ن.س.ی را طلب می کند. تن ام را می شناسم این گونه حریص و بی مقدار نشده بود گه گاهی اط این طلب ها می کرد اما به فراخور زمان ازش رد می شد. اما اینبار با دیگر روزها فرق می کند. تمام آن خواست های بی مقدارش را رها کردم در پستو انداختم و بدتر از آن قول آینده ای بهتر دادم که تمامی آن نیازها را به نحو احسن با یاری غار برآورده خواهم کرد. دروغ گفتم!. در حقش ظلم روا داشتم و حالا بلند تر از هر دفعه ای فریاد می کشد و مرا به خودش می خواند. دستم خالی است. شرمنده اش شدم. قدرت برآورده کردن تمنایش را در خودم نمی بینم. شب ها دلخوشش می دارم با تصاویر ذهنی که برایش از یک رابطه درست می کنم تا شاید آرام شود. اما سرتق تر از این حرف هاست دیگر حرف هایم برایش رنگی ندارد. شاید زیر لب می گوید "بی عرضه". می شنوم و رد می شوم. باید باور کنم حرف اش را حتا اگر تلخ باشد. من در این مورد بی عرضه بوده و هستم. می دانم که باید کاری کنم اما ناتوانم از انجامش. می دانم که اگر آرامش کنم بیش از 50 درصد قضیه حل است و مهمتر از آن خودم احساس ارامش خواهم کرد. اما باز هم ناتوانم. از رابطه بیرون از چارچوب می ترسم. اصلا اهلش نبودم. از همین رابطه های که امروز هست و چند صباحی تو  را به خیر و ما را به سلامت بدرقه اش می شود. اصلا اهل این رابطه ها نبودم و یا شادی محافظه کار تر از این حرف ها بودم. نمی توانم بر مبنای ازدواج هم پاسخ به نیازش دهم. چون نمی خواهم خودم را بدهکار یک تن ببینم. اصلا چه معلوم طرف بتوانند این تن کمال خواه من را آرامش کنم. من نتوانستم این سرکش را سر به راه کنم حالا کی بیاید بهتر از من که بتواند با یک نگاه آرامش کند. و دوباره همه چیز بر می گردد به نقطه اول به نیاز اول من که هنوز براورده نشده: "عشق". مهمترین تجربه ای که تجربه نشد. فکر می کنم صرفا در لوای این تجربه است که می توانم آرامش را به تنم بر گردانم نامش را که می برم پوز خندی تحویلم داده می شود. از اون نگاه های عاقل اندر سفیه به سویم پرتاب می شود. دوباره اجزای تنم شروع به شور می کنند و یکی از نمایندگانش بلند می شود می دانم که می خواهد جلوتر بیاید و محکم روبرویم قد علم کند و بگویید اینها همه حرف است. شعار است از همان قول های است که ده سال پیش هم داده شده بود اما عملی نشد. حرمت را نگاه می دارد و به یک تذکر بسنده می کند. ساکت می شوم و  با همه ی ناتوانی ام انتظار  طغیان های دیگر را می کشم.

نوشته شده توسط افرا در ساعت 11:41 | لینک  | 
عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 18:10