عابر پیاده

متن مرتبط با «کتاب همه چیز با تو شروع می شود» در سایت عابر پیاده نوشته شده است

بی خیال همه چیز شو فرزانه

  • دیروز باز دعوا شد سر بلیط کنسرت. مدیر کل من خواست و گفت دیگر با خوش.. همکاری نکن. مستقیم با خودم همکاری کن. روزی خیلی بدی بود حالم خیلی خراب بود از صبح تا شب هیچ چیز نخوردم. سر درد شدیدی داشتم هی به خودم انتقاد می کردم چرا برای یک بلیط کنسرت خودتو خراب کردی؟به خودم قول دادم و اولتیماتوم نهایی دادم که دیگر دوران عصبانی شدن تمام شده است بسیاری از موقعیت ها را برای همین عصبانی شدن و حرص خوردن برای چیزهای کوچک از دست دادم و از طرف دیپر در اداره به عنوان فرد عصبی شناخته دم که این بسیار بد است برای امور اداری. به خودم قول دادم بی خیال هر چیزی بشوم ، به قول هدیه به اونجام. باید یک تغییر اساسی در رفتارم بوجود بیاورم و همچنین خودم به مدیر کل و دیگر همکاران اثبات کنم. باید پیگیر شغل جدید باشم . تمام وقت و انرزی ام را برای آن بگذارم . اما نمی دانم چرا متاسفانه در این مورد سست شدم.بی خیالی بی خیالی بی خیالی اصل اساسی این روزهایم باید باشد باید از خود شیرازی ها همین را یاد بگیرم بی خیالی بی خیالی بی خیالیمن می دانم چرا هنوز فکر می کنم می توان عدالت برقرار کنم می توانم اصلاح کنم. این خانه از پای بست ویران است و من این چنین و با این عقاید خودم را ویرانتر می کنم دو روز گذشته به مرز دیوانگی رسیدم به مادرم هم چیز گفتم سر فحش به فرزاد کشاندم و از هر موضوعی دیوانگی ساختم برای خود.اگر بتوانم بی خیال هر چیزی شوم خیلی خوب می شود. باید بتوانم بی خیال آن شوم که یک فرد بی سواد به من دستور دهد. باید قبول کنم که جامعه همین گونه ساخته شده و الان دور دور بی سوادها است. نباید حرص بخورم و واکنش عصبی نشان دهم به اینگونه افراد. حالا قرار نیست به مدح و ستایش اونها بپردازم که در ذاتم هم نیست اما در مقابل دستورا, ...ادامه مطلب

  • عمل شود

  • این روزها حالم زیاد خوب نیست. مدام نشخوار ذهنی می کنم به تبع اون روی خوابم هم اثر گذاشته است و خواب چندان خوبی هم ندارم . صبح ها ساعت 4 صبح از خواب بیدار می شوم و تا دوباره به خواب بروم زمان زیادی صرف می شود.در گوشم، در ذهنم مدام این جمله تکرار می شود:غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کن. نوشته شده توسط افرا در ساعت 10:34 | لینک  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لجبازی

  • من می گویم تا آخر سال او می گوید تا آخر آذر., ...ادامه مطلب

  • آرا م باش دختر

  • هیچ کس نمی پرسد این حجم انبوه خشم از چیست؟ هیچ کس نمی گوید "ف" دردت از چیست؟ گیرم یکی پیدا شد و با دلسوزی حالی ازم پرسید. دردم را گفت بازهم من آدمی نیستم که چیزی رو بیان کنم. انگار این درد این غم باید, ...ادامه مطلب

  • دیالوگ فیلم وزیر کاتوه

  •  تو به جایی که عادت کردی،  تعلق نداری تو به جایی تعلق داری که به آن ایمان داردی.(حال و روز اینروزهای من), ...ادامه مطلب

  • بازگشت به خویشتن

  • حالا که فکرش می کنم خیلی بیشتر از "چند صباح" از این خانه دور بودم.حقیقت اش با خودم عهد کردم اول یک متن هر چند کوچک در اینجا بنویسیم بعد برم ببینم آخرین متن انتشاریافته مال چه زمانی بوده.نه اینکه خیلی , ...ادامه مطلب

  • مرگ در می زند

  • سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۶مرگ در می زندمرگ در می زند.همه چیز از یک تماس بی پاسخ شروع شد. همان صبحی که  تازه به اداره رسیده بودم، موبایل از کیف درآوردم تا شارژ کنم، یک شماره نا آشنا روی صفحه موبایل ظاهر شد. به شماره ناشناس زنگ زدم. اسم و فامیلم را خواست و گفت از سونوگرافی زنگ زده امروز وقت ویزیت دارم، ایا می روم؟ مشتاقانه گفتم بله بله. دو ماه بود که نوبت یک سونوگراف معرف که نزدیک اداره بود را گرفته بود و حالا ساعت پنج بعد از ظهر وقت معاینه داشتم. ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه مطب بودم، ساعت شش به اتاق ماموگرافی رفتم و با مشقت بسیار مامو انجام دادم. شنیده بودم درد دارد اما باور نمی کردم این حجم انبوه درد را. یک ساعت بعد نوبت سونو رسید. به اتاق دکتر که رفتم خانم دکتر با حوصله و خوش اخلاقی در حالی که برگه مشخاتم را می خواند گفت چل سالته؟ گفتم بله گفت فکر می کردم سی و چهار سال داشته باشی اصلا بهت نمییاد. خندیدم و روی تخت دراز کشیدم و خانم دکتر شروع به معاینه کرد. هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که خانم دکتر گزارش های از معاینه را به منشی اش می داد تا بنویسد. 12 میلی متر، 10 میلی متر، 7 میلی متر و.... ترس ورم داشت. تمام روز یاد صفا هم خانه قبلی ام بودم که با تشخیص غلط یک دکتر با سرطان سینه در اوج جوانی فوت کرد. تاب نیاوردم و از دکتر پرسیدم توده دارم.؟  گفت دو تا در این سینه و دو تا هم در, ...ادامه مطلب

  • ناتوان

  • دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶ ناتوان احساس می کنم. درد بی حد و مرز اش را و تمنای نیازش را. تن ام این روزها همه ی مرزها را شکسته و با ولعی تمام  نشدنی حضور یک رابطه ج.ن.س.ی را طلب می کند. تن ام را می شناسم این گونه حریص و بی مقدار نشده بود گه گاهی اط این طلب ها می کرد اما به فراخور زمان ازش رد می شد. اما اینبار با دیگر روزها فرق می کند. تمام آن خواست های بی مقدارش را رها کردم در پستو انداختم و بدتر از آن قول آینده ای بهتر دادم که تمامی آن نیازها را به نحو احسن با یاری غار برآورده خواهم کرد. دروغ گفتم!. در حقش ظلم روا داشتم و حالا بلند تر از هر دفعه ای فریاد می کشد و مرا به خودش می خواند. دستم خالی است. شرمنده اش شدم. قدرت برآورده کردن تمنایش را در خودم نمی بینم. شب ها دلخوشش می دارم با تصاویر ذهنی که برایش از یک رابطه درست می کنم تا شاید آرام شود. اما سرتق تر از این حرف هاست دیگر حرف هایم برایش رنگی ندارد. شاید زیر لب می گوید "بی عرضه". می شنوم و رد می شوم. باید باور کنم حرف اش را حتا اگر تلخ باشد. من در این مورد بی عرضه بوده و هستم. می دانم که باید کاری کنم اما ناتوانم از انجامش. می دانم که اگر آرامش کنم بیش از 50 درصد قضیه حل است و مهمتر از آن خودم احساس ارامش خواهم کرد. اما باز هم ناتوانم. از رابطه بیرون از چارچوب می ترسم. اصلا اهلش نبودم. از همین رابطه های که امروز هست و چند صباحی تو  ر, ...ادامه مطلب

  • حال من بی تو

  • حال خوب، دغدغه اینروزها شده، خواب آرام شبانه تقریبا تعطیل شده و پشتبند آن حمله های عصبی صبح و سردردهای گاه و بیگاه در طول روز امان این روزهایم را بریده است. همه اینها از وقتی شروع شد که روند پروپوزال نویسی اینگونه طول کشید. فرایندی که بطور خوشبینانه (و مقدار اعتماد بنفس) قرار بود تا آخر آبان به سرانجام برسد، حالا درگیر و دار روند داوری و ثبت مسایلی از این قبیل شده است. غضه ات وقتی زیادتر می شود که می فهمی در فرایند کار تقریبا هیچ اهمالی (بجز وسواس های بی جا) نکرده ای و تمام این موانه خواسته یا ناخواسته( شما بخوانید خواسته) از سر لجبازی استادی است که با تو لج شده است، صرفا برای نشان دادن عرض ان,حال ...ادامه مطلب

  • پدر جان روزت مبارک

  • روز پدر است با تمام مخلفاتش. تبریک روز پدر، تغیر عکس های پروفایل شخصی به عکس پدران شان، متن های از خاطرات دوران کودکی و پدری که قهرمان یکه تاز این خاطرات بود. یکی از ساندویچ گرفتن پدرش در دوران مدرسه گفته و آن دیگری از خاطرات کوتاه کردن موهای قرمزش توسط پدری مهندس. همه اینها به اضافه اب و تابهایش صحنه بلا منازع این روزهای فضای محازی شده است. همه را می خوانی کمی تصویر سازی می کنم و در نهایت گوشه چشمی می اندازم به خاطرات کودکی ام . هر چه به عقب تر بر می گردم و دقیق تر می شوم، می بینم پدر در خاطراتم نه تنها نقش اینچنینی نداشته بلکه غایب بزرگ خاطرات دور دست زندگی من است. هر چه تلاش می کنم تا ببین,پدر,جان,روزت,مبارک ...ادامه مطلب

  • روزهای پر از واهمه

  •   انتظار برای یه خبر جدید یه خبر خوب جدید,روزهای پر از خاطره,روزهای پر از امید,روزهای پر از خاطره های برفی,روزهای پر از غم,روزهای پر از سکوت,آهنگ روزهای پر از خاطره,دانلود آهنگ روزهای پر از خاطره,به اون روزهای پر از خاطره ...ادامه مطلب

  • همه چیز با تو

  •   یه جاهایی می فهمی خیلی تند رفتی و باید ارامتر حرکت کنی یه جاهایی می فهمی خیلی به اراده ات اعتماد کردی باید کمی هم توکل کنی یه جاهایی می فهمی خیلی زندگی رو سخت گرفتی باید کمی بی خیال بشی یه جاهایی می فهمی زندگی ورای انچه که تو تصور می کرده ای بوده و هست. فارغ از همه تلاش ها چلنچ ها درگیری ها چیزی بنام زندگی با همان عریانی بدون پس و پیشی هم وجود دارد . همان چیزی که تو در تفسیرهایت برایش هزار و یک صفت گذاشته بودی حالا می فهمی همه آن صفت ها آن پیشوند و پسوندها تنها سرابی بیش نیست. فهمی ساده انگارانه از زندگی در رقابتی دیرینه با معنا. همه اینها آخر روزی جایی فه,همه چیز با تو تمام می شود,همه چیز با تو شروع شد,همه چیز با توت فرنگی,همه چی با تو خوبه,همه چی با تو خوبه بهراد شهریاری,همه چی با تو خوب میشه کم کم,با تو همه چیز زیباست,کتاب همه چیز با تو شروع می شود,کتاب همه چیز با تو آغاز می شود,با ما همه چیز برای توست ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها